از کوچه های بلند و خیابانهای خلوت و محیط های پر از مرد می ترسم.
می ترسم از صدای موتورسیکلتها و دوچرخه هایی که هی می چرخند که هی دور میزنند دورِ سرم.
دست خودم نیست می ترسم از بوق ماشینهای ساعتهای بی عابر.
از حق هایم آروزهایم و حتی خوابهایم می ترسم.
زن که باشی ترس های کوچکی داری به بزرگی همه ی بی عدالتی هایی که به جرم زنانگی محکومت می کنند.