ما بیچرا زندگانیم و آنان به چرا مرگ خود آگاهاناند
اینک پدری را ازدست دادهام که برای من بیش از یک پدر بود. پدری که تمام سالهای زندگیاش معلمی بود دلسوز با قلبی آکنده از درد و رنج هموطنانش. معلمی که کودکان بسیاری سالها از او درس انسانیت آموختند. پدری را از دست داده ام که سالها عمر خود را صرف تعلیم فرزندان این خاک کرده بود. چه آن سالها که در مریوان معلمی را با عشق زندگی میکرد و چه بعد از بازنشسته شدن، لحظهای از درد و غم مردم غافل نماند و تنها بضاعتش برای یاری مردم، چیزی نبود جز کاغذ و قلمی که از آن مدد میجست تا هر آنچه از دستش بر میآید برای کاستن از اندوه مردم بنگارد او چونان کسی بود که معلم بودن را نه فقط شغلی برای امرار معاش، که وظیفهای برای تمام روزهای زندگیاش میدانست تا اندکی دیگران را آگاه کند و برای رهایی از مشکلات یاری رساند دریغا که بار سنگین درد و رنج روزگار و زیستن با غم مردم، رمقی برایش باقی نگذاشت و او را که سالها چونان کوه ایستاده بود تا دیگران به او تکیه کنند از پای در آورد و بیماری، او را ناتوان ساخت و روایتی را یادآور شد که چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرم ناتوانی خویش، درخت معجزه نیستم، تنها یکی درختم و او تنها یکی درخت بود که پناهی بود بر درد و رنج مردم روزگارش.
آوازهای سرزمین مادری
برای النور خضری، کامران شیخی و سید ابراهیم سیدی
سه زندانی سیاسی کُرد النور خضری، کامران شیخی و سید ابراهیم سیدی در اعتراض به شرایط نگهداریشان و اینکه در میان زندانیان عادی جرایمی همچون تجاوز به عنف، قتل و قاچاق مواد مخدر دارند نزدیک به یک ماه است که دست به اعتصاب غذا زدهاند. اما مسئولان زندان به خواسته اصلی آنان که همان انتقال به بند زندانیان سیاسی است بیتوجهی نشان میدهند. این سه زندانی که پیش از این در بند ۳۵۰ زندان اوین نگهداری میشدند در حالی به صورت غیر قانونی به زندان رجایی شهر منتقل شدند که حتی حقوق اولیه آنان نیز رعایت نمیشود.
زمانی که فاجعهٔ دردناک مرگ هدی صابر و سحابیها و به دنبال آن اعتصاب غذای ۱۲ زندانی اوین افکار عمومی (معترضان و فعالین جنبش سبز) را به خود مشغول کرده بود، اعتصاب غذای سه زندانی کُرد تحت الشعاع قرار گرفت و تنها در حد چند خبر از سایتهای مختلف منعکس شد.
این روزها حس میکنم دارم روی اعتقاداتم، آگاهانه، پا می ذارم
خودم میدونم دارم راه رو اشتباه میرم
ولی میرم
چرا میرم ؟
کجا میرم؟
نمیدونم