نامهای برای یگانهترین سیران
دختری که در آتش بیکفایتی مسئولان سوخت
سیران گیان!
چند روز از آن روز سرد پاییزی میگذرد؟همان روزی را میگویم که تو از خواب بیدار شدی، کتاب فارسی و دفتر نقاشیات را در کیف گذاشتی، لباس مدرسهات را پوشیدی، راستی لباست آن روز چه رنگی بود؟ اصلاً اجازه میدهند لباسهای رنگی بپوشی؟ دفتر نقاشی را چرا برده بودی؟ شما که آن روز زنگ نقاشی نداشتید؟ میخواستی بهار را نقاشی کنی؟ که دیگر از سرما خبری نباشد؟ راستی آن روز صبحانه خورده بودی؟ و بعد به مدرسه رفتی. سر کلاس بودی و حواست بود؟ یا اصلاً فکرش را هم نمیکردی؟ بخاری آتش گرفت و تو سوختی... و بعد هیچوقت نه به آن کلاس و نه به هیچ کلاس دیگری برنگشتی. میترسم از درسهایت عقب بمانی...
این روزها با "درد" میگذرند اما
میدانم این درد، کمتر از دردی است که تو و همکلاسیهایت کشیدید، نمیدانم در آن
لحظه که بخاری آتش گرفت روی کدام نیمکت، و در کدام ردیف نشسته بودی که آنقدر زیاد
سوختی، نمیدانم چندمین نفری بودی که تلاش کردی دری را که دستگیره نداشت با زور باز
کنی تا کمتر بسوزی، نمیدانم چند بار با چه توانی جیغ زدی، داد زدی، کمک خواستی. چه
کسی را صدا زدی؟ مادرت را، پدرت را، معلم یا مدیر مدرسه را؟ حتی شاید خدا را، باورت
نمیشد تو میسوزی و کسی صدایت را نمیشنود...
هرگاه مسئله آزارجنسی یا تجاوز یا کتک زدن زنان در جامعه مطرح میشود بهانۀ جامعه برای نادیده گرفتن اینگونه مسائل این است که چنین حوادثی برای مردان هم روی میدهد؛ یعنی اگر زنان کتک میخورند مردان هم کتک میخورند، اگر به زنان تجاوز میشود مردان هم در امان نیستند. جای تعجب است که چگونه بسیاری از ما متوجه نیستیم شمار مردانی که اینگونه آسیب میبینند به مراتب کمتر از زنان است. در واقع کانون تخیل آزار جنسی، بدن زنان است نه مردان و آزارجنسی و تجاوز مگر در موارد استثنائی کاری است که مردان با زنان میکنند. به عقیدهی دیلی (یکی از نظریهپردازان در حوزهی زنان)، مردسالاری بواسطه خشونت و آزار و سرکوب، خویشتنِ حقیقی زنان را سرکوب میکند و به همین دلیل نابودیِ افسانهها، نامها، ساختارهای اجتماعی و ایدوئولوژیهایی که مردان برای سد کردنِ رشد تخیل زنانه به خدمت میگیرند برای زنان ضرورتی انکارناپذیر است. تجاوز که مبنای آن نابرابری است در مردان و تا حدودی زنان، این ذهنیت را ایجاد میکند که زنان را دست کم بشمارند و حتی با زنان همچون انسانهایی ناقص رفتار کنند. به همین دلیل تجاوز را میتوان و باید به منزلۀ اهانتی به انسانیت و نقض حقوق مدنی تحت کنترل درآورد. تجاوز، تحقیر صریح جنسی است که تبعاتی همچون تنزل مقام انسانی آنان به حد شی ء یا کالای جنسی، تحمل درد یا حقارت، آسیب روانی و تصویر شدن زن در موقعیت تسلیم یا بردگی برای زنان به دنبال دارد. برخی از نظریهپردازان نظیر کلارک و لوئیس معتقدند هراس از تجاوز جنسی روی همۀ زنان تأثیر میگذارد و تأثیر آن بر شیوۀ لباس پوشیدن، برنامه ریزی ساعات روزانه و مسیرهای آمد و شدِ زنان مانع از فعالیتهای آنان میشود و آزادیشان را محدود میکند. این وحشت به هیچ وجه بیاساس نیست چون هیچ زنی در برابر تجاوز مصونیت ندارد. در بررسی مسئلۀ تجاوز باید سه موضوع را در نظر داشت: نخست آنکه چرا تجاوز روی میدهد و چه نگرشها و باورهایی از آن حمایت میکنند؛ دوم بررسی قید و بندهای قانونی و اجتماعی که مانع از دست یابی زنان به حقوق قانونی خود است؛ و سوم درک احساس قربانیان تجاوز. تجاوز جنسی نمایشی از خشونت و سلطهجویی است که قربانی را از ارزش و اعتبار انسانی خالی میکند. تجاوز حتی میتواند عملی سیاسی باشد آنجا که اختیار بدن زن را از او سلب میکند و جزء مایملک مرد و دولت قرار میدهد. هیچ زنی از تجاوز در امان نیست و این به همه زنان میآموزد در انقیاد مرداناند و ایشان را در هراس دایم نگه میدارد. به این ترتیب تجاوز اهرم مؤثری برای مهار زنان و محدود کردن آزادی عملشان است. اما آنچه تجاوز را حفظ میکند هیچ توجیه زیستشناختی ندارد آنگونه که عدهای تصور میکنند مردان ذاتاً و طبیعتاً دارای غریزهٔ جنسی قوی و غیرقابل کنترل هستند چراکه شواهدی از پژوهشهای مردمشناسانه نشان میدهد غریزه جنسی مردانه به نگرشها و ارزشهای فرهنگی بستگی دارد و در واقع ایدئولوژی مردسالار و مناسبات مردسالارانه است که تجاوز را حفظ میکند و به آن مشروعیت میبخشد. ایدئولوژی مردسالار، زنان را یا مادرانی مورد احترام و یا اشیائی جنسی برای کامجویی مرد میداند. خواستِ مردان تصاحب است و در کنترل روابط جنسیِ زنان، مقاصد خودشان را دنبال میکنند. ایدئولوژی مردسالار در همان حال که به ظاهر تجاوز را محکوم میکند در نهان با عادی شمردنش به آن مشروعیت میبخشد. از سوی دیگر قربانیان تجاوز (همان زنان) غالباً در طی جریان دادرسی در دادگاه به محاکمه کشیده میشوند و گناه جرم به گردن خودشان میافتد. مقررات تأیید و اثبات در محاکمههای مربوط به تجاوز نقش مهمی بازی میکنند. در دادگاهها پیش از آنکه به وضعیت روحی و جسمی زن قربانی توجهی شود قضات بایستی در مورد صحت مدارک مجاب شوند و مثلاً در قوانین فعلی باید شاهدی برای اثبات ادعای تجاوز وجود داشته باشد. از آنجا که به ندرت شاهدی بر وقوع تجاوز وجود دارد صدور حکم محکومیت در اینگونه موارد به دشواری انجام میشود. زنان خیلی پیش از اینکه کار به دادگاه بکشد مورد تحقیر و ناباوری قرار میگیرند و غالباً به خاطر شیوۀ بازجویی از قربانیان و شیوۀ انجام معایانات پزشکی تمایلی به گزارش موارد تجاوز ندارند. رسیدن به این بصیرت که میل جنسی علت اصلی ستم بر زنان است و مردان از پیکر زنان علیه زنان بهرهبرداری میکنند برای هر زنی که بخواهد جایگاه شخصی و سیاسی خود را در جامعه بشناسد ضرورتی انکارناپذیر است. چنانچه سلطه آشکار مردانه در حوزۀ خصوصی و نیمه خصوصی به چالش گرفته نشود، سلطۀ پنهان پدرسالاری در ساخت دولت، امنیت کامل خواهد داشت.
پاییز سال 76 بود و من 12 ساله در کلاس دوم راهنمایی بودم که "مریض" شدم. مادرم با دیدن لکه های خون روی لباسِ زیرم گفت: "مریض شدی. بزرگ شدی". و من شوکه شدم که این چه نوع مریضی است که با آن بزرگ میشوم. چیز زیادی در مورد آن نشنیده بودم. وقتی مادرم با نوعی پریشانی و جملات بریده بریده برایم توضیح میداد که همه ی دخترها هر ماه یک بار به مدت چند روز مریض میشوند و باید از نوار بهداشتی استفاده کنند و ممکن است کمر درد و شکم درد داشته باشند بنابراین بهتر است سعی کنند زیاد از دستشویی و حمام استفاده نکنند و از خوردن بعضی چیزها مثل ترشی و هندوانه و غذاهای "سردی" پرهیز کنند، من داشتم به برادر بزرگترم فکر میکردم که وقتی بفهمد من از این به بعد هر ماه یکبار مریض میشوم از خنده دلدرد میگیرد. چون معتقد بود دخترها فقط مایه دردسرند برای خانواده!
ما بیچرا زندگانیم و آنان به چرا مرگ خود آگاهاناند
اینک پدری را ازدست دادهام که برای من بیش از یک پدر بود. پدری که تمام سالهای زندگیاش معلمی بود دلسوز با قلبی آکنده از درد و رنج هموطنانش. معلمی که کودکان بسیاری سالها از او درس انسانیت آموختند. پدری را از دست داده ام که سالها عمر خود را صرف تعلیم فرزندان این خاک کرده بود. چه آن سالها که در مریوان معلمی را با عشق زندگی میکرد و چه بعد از بازنشسته شدن، لحظهای از درد و غم مردم غافل نماند و تنها بضاعتش برای یاری مردم، چیزی نبود جز کاغذ و قلمی که از آن مدد میجست تا هر آنچه از دستش بر میآید برای کاستن از اندوه مردم بنگارد او چونان کسی بود که معلم بودن را نه فقط شغلی برای امرار معاش، که وظیفهای برای تمام روزهای زندگیاش میدانست تا اندکی دیگران را آگاه کند و برای رهایی از مشکلات یاری رساند دریغا که بار سنگین درد و رنج روزگار و زیستن با غم مردم، رمقی برایش باقی نگذاشت و او را که سالها چونان کوه ایستاده بود تا دیگران به او تکیه کنند از پای در آورد و بیماری، او را ناتوان ساخت و روایتی را یادآور شد که چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرم ناتوانی خویش، درخت معجزه نیستم، تنها یکی درختم و او تنها یکی درخت بود که پناهی بود بر درد و رنج مردم روزگارش.