در سوگ تو چیزی نمی توان گفت
چیزی نباید گفت
همه چیز را رفتن تو گفت
به دنیایی دیگر اعتقاد ندارم
ولی
ایمان دارم خواهی دید
فرزاد و ندا و سهراب و کیانوشمان را
به آنان بگو
شرمساریم از این بیهوده زنده بودن
به آنان بگو
هرگز
بهار درانجماد و پرواز در قفس را
باور نخواهیم کرد
ماه اگر می خندید شبیه تو می شد
حس چیزی زیبا اما ویرانگر
شما هر دو وامگیرانِ نور هستید
دهانِ گردِ ماه بی خیال است و مالِ تو غمخوارِ دنیا
جهان بی خبر از تو نخواهد بود
که اگر در آفریقا باشی در یاد مایی
تو را زنانه می خواهم
دخترانِ شهر
دخترانِ انتظار
دخترانِ توالتِ عمومیِ کنجِ میدانِ ونک
دخترانِ کارمندِ خسته
دخترانِ حقوقهای معوقه؛ دوستپسرهای کدردخترانِ مقنعههای سیاه و شالهای رنگیِ درونِ کیف
دخترانِ لبهای رنگیِ تقلبی
دختران کاکلهای ساختگی
دخترانِ دیر
دخترانِ ترس
دخترانِ عصرهایِ بیرمقِ شهر
دخترانِ قرارهای پنهانی؛ بوسههای ناتمام
دخترانِ رنگگرفته در بویِ ادرار
دخترانِ هزار روزِ بیسرانجام
در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی.
بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد
انگار در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند.
اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
تخت های زایشگاهها اما پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک، مسیح را آبستن نیستن!