برای هاله سحابی

 

در سوگ تو  چیزی نمی توان گفت 

چیزی نباید گفت 

 همه چیز را رفتن تو گفت 

   

به دنیایی دیگر اعتقاد ندارم  

ولی 

ایمان دارم خواهی دید 

فرزاد و ندا و سهراب و کیانوشمان را 

 

به آنان بگو  

شرمساریم از این بیهوده زنده بودن 

 

به آنان بگو 

هرگز 

بهار درانجماد و پرواز در قفس را
باور نخواهیم کرد 

برای رضا قاضی نوری (دانشجوی اخراجی دانشگاه تهران)

 

ماه اگر می خندید شبیه تو می شد 

حس چیزی زیبا اما ویرانگر 

شما هر دو وامگیرانِ نور هستید 

دهانِ گردِ ماه بی خیال است و مالِ تو غمخوارِ دنیا 

جهان بی خبر از تو نخواهد بود 

که اگر در آفریقا باشی در یاد مایی

زن باش

 

 

تو را زنانه می خواهم

زیرا تمدن زنانه است

شعر زنانه است

ساقه ی گندم

شیشه ی عطر

حتی پاریس .... زنانه است

و بیروت با تمامی زخم هایش .... زنانه است

 تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند

زن باش

 تو را سوگند به آنان که می خواهند عشق را بشناسند

زن باش  

                                   

                                          نزار قبانی 

دخترانِ هزار روزِ بی‌سرانجام

دخترانِ شهر
دخترانِ انتظار
دخترانِ توالتِ عمومیِ کنجِ میدانِ ونک
دخترانِ کارمندِ خسته
دخترانِ حقوق‌های معوقه؛ دوست‌پسرهای کدر
دخترانِ مقنعه‌های سیاه و شال‌های رنگیِ درونِ کیف
دخترانِ لب‌های رنگیِ تقلبی
دختران کاکل‌های ساختگی
دخترانِ دیر
دخترانِ ترس
دخترانِ عصرهایِ بی‌رمقِ شهر
دخترانِ قرارهای پنهانی؛ بوسه‌های ناتمام
دخترانِ رنگ‌گرفته در بویِ ادرار
دخترانِ هزار روزِ بی‌سرانجام
 

زنانِ سرزمینِ من

در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی.
بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد  

انگار در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند.

اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
تخت های زایشگاهها اما پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک، مسیح را آبستن نیستن!