ترس

از کوچه های بلند و خیابانهای خلوت و محیط های پر از مرد می ترسم. 

می ترسم از صدای موتورسیکلتها و دوچرخه هایی که هی می چرخند که هی دور    میزنند دورِ سرم. 

دست خودم نیست می ترسم از بوق ماشینهای ساعتهای بی عابر.  

از حق هایم آروزهایم و حتی خوابهایم می ترسم.  

زن که باشی ترس های کوچکی داری به بزرگی همه ی بی عدالتی هایی که به جرم زنانگی محکومت می کنند.

سبزِ سبز

 

ما هنوز سبزِ سبز و بیشماریم باور کنید  

 پنج شنبه 12 خرداد ساعت 4 بعدازظهر، خیابان سهرودی شمالی، مسجد حجت ابن الحسن 

 ایستاده و استوار در کنار لباس شخصی ها و نیروهای یگان ویژه

برای هاله سحابی

 

در سوگ تو  چیزی نمی توان گفت 

چیزی نباید گفت 

 همه چیز را رفتن تو گفت 

   

به دنیایی دیگر اعتقاد ندارم  

ولی 

ایمان دارم خواهی دید 

فرزاد و ندا و سهراب و کیانوشمان را 

 

به آنان بگو  

شرمساریم از این بیهوده زنده بودن 

 

به آنان بگو 

هرگز 

بهار درانجماد و پرواز در قفس را
باور نخواهیم کرد 

برای رضا قاضی نوری (دانشجوی اخراجی دانشگاه تهران)

 

ماه اگر می خندید شبیه تو می شد 

حس چیزی زیبا اما ویرانگر 

شما هر دو وامگیرانِ نور هستید 

دهانِ گردِ ماه بی خیال است و مالِ تو غمخوارِ دنیا 

جهان بی خبر از تو نخواهد بود 

که اگر در آفریقا باشی در یاد مایی

زن باش

 

 

تو را زنانه می خواهم

زیرا تمدن زنانه است

شعر زنانه است

ساقه ی گندم

شیشه ی عطر

حتی پاریس .... زنانه است

و بیروت با تمامی زخم هایش .... زنانه است

 تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند

زن باش

 تو را سوگند به آنان که می خواهند عشق را بشناسند

زن باش  

                                   

                                          نزار قبانی